Jeroen kraaijenbrink
همانطور که مقاله ای در نوامبر ۲۰۱۹ در اکونومیست نشان می دهد، مشاوره استراتژی مورد تردید شایان توجه قرار دارد؛ در حالی که قبلاً یکی از مهمترین خدمات اصلی شرکتهای مشاوره بزرگ-مک کینزی و شرکت، گروه مشاور بوستون، و شرکت های بزرگ دیگر مشاوره استراتژیک بود اما اکنون به فعالیتی حاشیهای تبدیل شده است و تنها یک دهم درآمد آنها را تشکیل میدهد. همانطور که مقاله توضیح میدهد، مشتریان دیگر نمیخواهند گروههایی از مشاوران به آنها مشاوره ارائه دهند. در عوض از آنها می خواهند محصولات و فناوری هایی را در جای مناسب برای پیشی گرفتن از رقبا قرار دهند.
نبود توجیه یا رویکرد اشتباه
مشاهدات در مقاله اکونومیست ممکن است دو چیز را نشان دهد: اینکه مشاوره استراتژی دیگر همگرا با نیاز شرکتها نیست یا اینکه به روش درستی انجام نمی شود. در حالی که برخی ممکن است برای اولی استدلال کنند، این به وضوح مورد دوم است که مورد توجه قرار می گیرد. برای شفافیت بیشتر باید بگویم: بخشی از کار من این است که مشاور استراتژی باشم، به این معنی که بخش قابل توجهی از کاری که انجام میدهم، مشاوره استراتژی است. در گذشته برای من افتخار بود و کمی موقعیت ایجاد می کرد، و شاید کم کم ادامه پیدا کند اما تقریباً از آن خجالت می کشم. من همکارانی را می شناسم که به طور کلی از کلمه استراتژی اجتناب می کنند زیرا احساس می کنند که این کلمه آنها را قدیمی جلوه گر می کند یا عنوان برای فردی که کاری که واقعاً به سازمان ها کمک می کند، دیده نمی شوند.
مقاله اخیر در اکونومیست در نگرش انتقادی نسبت به مشاوره استراتژی و مشاوره مدیریت به طور کلی تر، تنها نمود از این شرایط نیست در واقع، جریان مستمری از نقدها پیرامون آن وجود دارد؛ کتابهایی درباره مشاوره مانند:
The Witch Doctors (Micklethwait & Wooldridge, 1996)
DangerousCompany (O’Shea & Madigan, 1998) و
مشاوره شیاطین (Pinault, 2009).
همانطور که ممکن است از این عناوین استنباط کنید، این کتاب ها نگاه مثبتی به مشاوره ندارند.
در عین حال، صنعت مشاوره استراتژی جهانی در دهه های گذشته به طور مداوم در حال رشد بوده است و انتظار می رود که رشد قابل توجهی بیشتر از ۴۴ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۷ به ۹۱ میلیارد دلار تا سال ۲۰۲۵ داشته باشد.
این بدان معنی است که از یک سو، مشاوره استراتژی به شدت مورد انتقاد قرار می گیرد، در حالی که از سوی دیگر، این بازار هر سال رشد قابل توجهی دارد. این حقایق نشان می دهد که مشاوره استراتژی هنوز بسیار توجیه پذیر است و همچنین توسط مشتریان با کسب و کار مرتبط تلقی می شود – تا جایی که آنها پول هنگفتی برای خرید خدمت صرف می کنند. اما واقعیت های نیز مبین اشتباه بوده نحوه اجرای آن است. حجم انبوه نقدها، و همچنین لحن و حمله گسترده به مشاوره که در مقالات و کتابهای فوق الذکر آمده اند، نشان دهنده نارضایتی عمیق از مشاوره استراتژی است.
استفاده از تمام ظرفیت ذهنی و مشاوره[۲]
این یعنی تغییر لازم است. و برای یافتن مسیرهایی برای چه نوع تغییری، لازم نیست دوردست را جستجو کنیم. کافی است به آنچه که خود شرکت های مشاوره می گویند نگاه کنیم. همانطور که در دو مقاله قبلی خلاصه کردم، گزارشهای Accenture و McKinsey چارچوب ذهنی در تمام ابعاد است، رویکرد همه جانبه به رهبری، بدان معناست که به مشاوره استراتژی کل مغز(تحلیلی، عملی، رابطهای و تجربی) و اشخاص نیاز داریم.
مشاوره استراتژی فعلی که ریشه در مهندسی دارد، اوج تفکر چپ مغز است به عبارتی منطقی-تحلیلی است، بر تجزیه مسائل به جزییات آنها تمرکز دارد و سپس راه حل هایی را می اندیشد که مشتری می تواند متقاعد شود که آنها را اتخاذ کند. این بیشتر در رویکرد مک کینزی قابل مشاهده است.
به این ترتیب، مشاوره استراتژی بیانگر طرز تفکر سنتی ما در مورد استراتژی به طور کلی است. همانطور که در کتابهای درسی خود میبینیم، استراتژی نیز عمدتاً یک فعالیت منطقی-تحلیلی است که در آن مشکلات با چارچوبها تحلیل میشوند و راهحلهایی اندیشیده میشوند، که سپس قرار است توسط سازمان اجرا شود. اما استراتژی چنین نیست.
اگر مشاوره استراتژی بر اساس توصیه های خود مشاوران انجام شود، آنگاه به رویکردی کاملاً مغزی و شخصی نیاز است. این به معنای رویکرد اول است که در آن سمت راست مغز نیز نقش مهمی ایفا می کند. این به معنای توجه قابل توجه به شهود، قضاوت کل نگر، خلاقیت، همدلی و خودآگاهی است. همچنین به این معنی است که نه تنها مغز، بلکه هر چیز دیگری که ما را به یک فرد تبدیل می کند درگیر است. این شامل احساسات و وجدان ما و همچنین توانایی ما برای انجام دادن کارها و خلق چیزها به جای صرفاً فکر کردن و صحبت کردن است.
البته، از نظر عملی، مشاوره استراتژی همیشه یک فعالیت تمام مغز و فردی بوده است. هیچ فردی نمی تواند سمت راست مغز خود را خاموش کند یا به طور کامل احساسات یا وجدان خود را نادیده بگیرد. بالاخره همه ما انسان هستیم، حتی مشاوران استراتژی. اما روشها و تکنیکهای مشاوره استراتژی همیشه دارای سوگیری قوی نسبت به سمت چپ در تفکر بوده است. هنگامی که این رویکردها به روی رویکردهای تمام مغز و فرد باز می شود، مشاوره استراتژی می تواند به انتقاداتی که دریافت می کند رسیدگی کند، ارتباط خود را دوباره به دست آورد و تأثیر واقعاً مثبتی بر سازمان ها بگذارد. بنابراین، وقت آن است که مشاوران آنچه را که موعظه می کنند، تمرین کنند.
[۱] https://www.forbes.com/sites/jeroenkraaijenbrink/2020/02/13/strategy-consulting-needs-to-change-and-this-is-how/?sh=7564e3898675
[۲] در متن از عبارت Whole-Brain, Whole-Person Consulting استفاده شده است که بر اساس تئوری و نظریات مرتبط با آن منظور استفاده از تمام ظرفیت های ذهنی و انسانی برای برآورده نمودن نیاز شرکت ها و عدم اتکاء به شیوه های کلاسیک و مدرسه ای در مشاوره است.
مدل کل مغز، تفکر را به چهار بخش تقسیم میکند: تحلیلی، عملی، رابطهای و تجربی. رهبرانی که ترجیحات تفکر شناختی برای ربعهای خاص دارند، میتوانند از این مهارتها و تکنیکهای مختلف حل مسئله برای تصمیمگیری آگاهانهتر استفاده کنند.