نویسنده: محمود مزینانی mzfttd@gmail.com نام این یادداشت از فیلم «مردی برای تمام فصول» فرد زینهمان (Fred Zinnemann) به عاریه گرفته شده است که زندگی توماس مور، حقوقدان و سیاستمدار سده ۱۶ میلادی را روایت میکند؛ سنجهای برای تمام فصول به سنجه ستاره قطبی (North-Star-Metric) میپردازد که میتواند در سفرهای بلند سازمانی، مرجعی قابل اتکا در حفظ جهت حرکت سازمان باشد؛ همان ستارهای که در پیشانی آسمان، راه و بیراه را برای مسافران مینمایاند. اگر بتوانید سازمان را حول ارزشی که در چشمانداز تعریف کردهاید نگه دارید، و اشتباه راهبردی هم نداشته باشید، راه موفقیت برای شما هموار است؛ واقعیت دردناک آنجاست که با فاصله گرفتن تصمیم در طول خط فرماندهی، و با تکثیر فعالیتها و خردشدن استراتژی به اقدامات عملیاتی، مجموعهای از انحرافات، که شاید قابل چشمپوشی باشد، شکل میگیرد؛ اما این خردهانحرافات تبدیل به انحراف اساسی در جهت حرکت سازمان یا میزان موفقیت آن میشود و شاید با جهشDNA سازمان، سرمنشأ غدهای سرطانی شود که اگر نه مرگ، ولی سازمان را نیازمند جراحی عمیق و دردآور کند.
رسالت بسیاری از برنامههای رنگارنگ و ابزارهای مختلف و روشهای گوناگون، نگه داشتن سازمان حول هدف است؛ به شکلی که بیشترین تمرکز بر عملیاتی که معطوف به هدف شرکت باشد، محقق شود.مدیران در سازمانهای مختلف سعی در مختصر کردن داستانهای خود در «یک روایت یک جملهای» دارند تا سازمان به مثابه کل منسجم را به میدانی هدایت کنند که حد بهینه عملیات در آن نقطه است؛ همانجایی که رقابت میکنند، مزیت رقابتی خود را میسازند، قابلیتهای خود را توسعه میدهند و شایستگیهای خود را پرورش میدهند و نهایتا از فرصتها، بر اساس نیاز برآورده نشده بازار، یک مبادله با مشتری ساخته و سود میبرند.
بنا به شواهد تاریخی، هممحور کردن گروههای انسانی، کار پیچیدهای است؛ ارزشها تغییر نمیکنند اما وزندهی و نگرش افراد به آنها میتواند باعث انحراف شود. شکست و نگونبختی سرداران اقتصادی، مذهبی و سیاسی همه در تایید این مدعاست؛ اگر چه کنترل، از جمله ابزار مدیریت است اما الزاما ابزار تضمینشدهای برای نتیجهگری مطلوب از موجودیتهای انسانی نیست؛ کارکنان به واسطه رابطه کاری و حقوقی قالب سیستمهای سازمانی را میگیرند اما گرایشهای خود را رها نمیکنند و انتظار خنثی بودن از افراد و گروهها، انتظاری خوشفرجام نخواهد بود. شاید اقبال دورکاری، فعالیت مستقل، کوچندگی، فروش خدمت به جای استخدام و شواهد دیگر نشاندهنده تمایل «انسان خودیافته» برای حفظ نگاه مستقل باشد که کنترل او را دشوار کرده و جهتگیری سازمان را تحت تاثیر قرار میدهد.
با وجود این اما، سازمانها هنوز هستند و افق منسوخ شدن آنها در بخشهای عمومی، خصوصی و غیر انتفاعی فعلا قابل رویت نیست پس، نیاز به هممحوری و تمرکز ضرورتی است که قابل چشمپوشی نبوده و رو به گسترش است. یکی از شاخصهایی که اخیرا مورد توجه قرار گرفته و مفهومی بدیع به نظر میرسد شاخص ستاره قطبی است. ستاره قطبی، سنجهای یکتا برای سازمان قابل تفسیر نیست بلکه رویکرد آن جهتدهی به سازمان در بازههای درازمدت در افق استراتژیک و چشمانداز است. در این نگاه مسیر گم نمیشود؛ ایدهها، فعالیتهای برنامهریزی شده و اقتضایی و حتی رفتارهای فردی و گروهی، نیم نگاهی به ستاره قطبی یا ارزش محوری کسب و کار دارند. برای تعیین ستاره قطبی کسب و کار خود باید موضوعات زیر را در نظر بگیرید:
ریشه داشتن در ارزش پیشنهادی برای مشتری
پیوند آن با کسب درآمد
توان اندازهگیری پیشرفت
متریک برای کارکنان باید شفاف باشد؛ این ابزار همانند جهتدهندهای راهبردی عمل میکند. بهطور کلی برای هر مدل کسب و کاری ستاره قطبی مناسب باید در نظر گرفت. قطعا برای داشتن ستاره قطبی که هدف اصلی آن پرهیز از انحراف در تلاشهاست، اجماع و هدفگذاری و فهم مشترک از هدف نیز قابل تصور است. در این شیوه باید:
اطمینان یافت که سنجه، دارای دقت، جامعیت و اعتبار بوده و سازگار و زماندار و منحصربه فرد باشد.
متمرکز بر رشد و ایجاد ارزش برای ذینفعان باشد.
با برنامهها زاویه نداشته و همسو با برنامهها باشد.
بخشهای مختلف سازمان را همجهت درگیر کند.